بی بال پریدن..
|
نور آفتاب شدید است. نمی توانم دور دست ها را ببینم!! حتی پرچم سرخش را...! . . آخر این سیم های در هم پیچ خورده ، بین من و آن گنبد ،جدایی انداخته اند! . . تا کی انگشتانم را به این سیم ها گره بزنم و صورتم را به این خاک ها بمالم؟؟!! تا کی فقط از دور بویش را استشمام کنم؟؟! تا کی دلم را دفن کنم زیر این خاک ها و هر سال دلداریش دهم که یک روز می رویم... می رویم و من تا ابد تو را همان جا ،جا میگذارم!! تا کی؟؟ . . آقا جان!تا کی صبر کنیم تا قامتتان بر سرمان سایه بیندازد؟! این تکه تکه های دل آرام و قرار ندارند!!! بیایید تا دیگر جمعه هایمان دلگیر نباشد! بیایید تا گره ی این سیم ها از هم باز شوند باز شوند و ما همگی به زیارت شش گوشه برویم!! بیایید تا برای دیدنتان به جمکران آییم نه برای آرزو کردنتان!!! . . . بیایید تا به حقیقت بپیوندد افسانه ی وعجل فرجهم.... . . .. . پینوشت:جمکران حال و هوایی دیگر دارد.جای شما دوستان خالی....
یا صاحب الزمان
[ جمعه 91/1/4 ] [ 3:10 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |